دلنوشته های یواشکی مامان..!

تفلدم مبارک :)

1393/5/29 14:11
نویسنده : مامان مهتاب
83 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل مامانمحبتخیلی وقت بود که نیومدم و پست نذاشته بودم.انقد اتفاقای جدید و عجیب تو این چندروز واسم افتاده نمیدونم از کجاش واست بگمبوس

مهمترینش خبر بارداری خاله جونی همسایه بالاییمونه که میدونی مامانی چقد دوسش داره و واسش نگرانه.خوشجل مامان الان یه دختر/پسر خاله توراه داری که بعدا که اومد تو هم بیای و با هم آپارتمان رو بذارین روکولتونهیپنوتیزمخداروشکر...

خبر بعدی تولدم بود که بابایی طی یک اقدام سورپرایزانه برام یک انگشتر مجلسی خییلیییی شیک خرید و من یه ساعت تو شوک بودمتعجبآخه از بابایی سورپرایز اینجوری بسی بعید است مادردلخورکیک تولد خوشمزه از نوع کاکائویی و تلخ هم خرید واسم با یه شمع 12 خندهآخه مامانت تازه 12 سالش شدهچشمکشوخی میکنم امسال 25 ساله شدم و کلی امید و آرزو دارمخندونکدایی و زندایی واسم یه کرم ضد آفتاب خریدن مامان بزرگ و بابابزرگ هم100 تومن ناقابل بهم کادو دادنراضیمن آدم دلرحم و دل نازک و کلا بدبختی هستم.شنبه 25/5 رفتیم رفاه که خرید کنیم نمیدونم چی شد سر از ساعت فروشی و کفش فروشی دراوردیم!!! واسه بابا یه ساعت بند چرمی رومانسون  خریدیم به مبلغ350 هزارتومن وجه رایج مملکت و یه جفت کفش که مثلا بپوشه سر کار .اون روز مامان بیچاره ت 500 تومن پیاده شد و این خرید رو به تولد بابایی بسطش داد و یه جورایی خودشو از کادوی تولد بابا که کمتر از یه ماه دیگه ست فراری دادخندونکخلاصه جونم واست بگه اوضاعمون خوبه خداروشکر.قراره این ماه بیایم دنبالت.آماده ای دیییگههه ؟؟؟؟ اینم بگم که رفتم پی کارای پایان نامه م و متاسفانه گیر یه استاد سختگیر در حد شمر افتادم ننهگیجخداکنه زودتر بتونم دفاع کنم و مدرکمو بذارم لب طاقچه تا خیال همه راحت بشهسکوتدیشب هم خیر سرمون پاشدیم بریم سینما که کلاشینکف ببینیم منم طی یک اقدام زیرکانه بابایی رو کشون کشون بردم بازار و یه دست کت و شلوار سورمه ای اداری واسه خودم خریدم.آخه قراره لازمم بشه.خیلی هم بهم میادزیبابعدشم رفتیم سینما که ددیم تعطیلههههه.قیافه باباییعصبانیقیافه منبی حوصله...خخخخخ

خوب دیگه عزیز دل مامان شیطونی نکن آروم باش این ماه یه سفر بزرگ داری اگه خدا بخواد قراره بیای تو دلمزیبابغل

برم به کارام برسم.دوستت دارم دردونه ی منبوس

پسندها (1)

نظرات (0)